احوال این روزهای خانه آل احمد و دانشور چگونه است؟
سرویس فرهنگ و ادبیات هنرآنلاین: در این شهر قصه نیز، هر خانه داستانی دارد و داستان خانهها با هم فرق میکنند. داستان یکی از خانههای شمیران، اما داستان بانوی مشگین و خوانندهاش بود. شدهام “هستی” جزیره سرگردانی سیمین، و راه یافتهام به خانه خانم و آقای نویسنده و در اتاقهای بیاسباب و لخت این خانه سرک میکشم. حالا که دیگر بانوی مشگین روی صندلیاش رو به حیاط و آفتاب ننشسته و خانه آماده یادگاری شدن است.
“دوشیزه مشگین” را فروزانفر به سیمین لقب داده بود. دلم هوای سیمین کرده و آن خانه آجری و در و پنجرههای چوبیِ سبزِ قصهگو. حوالی عصر راهی خانهاش میشوم؛ اینبار بیخبر و هماهنگی؛ خانهای بیصاحبان و همسایگانش.
آخر دنیا پلاک یک
از خیابان دزاشیب که پایین میروم، خیابان آتشنشانی را میپیچم داخل خیابان رمضانی. قصه، همان قصه عصرهای تنبل تابستانی و گرمای کاهل خیابانهاست. عصر کولرهای روشن و مغازهداران منتظر مشتریانِ بیوقت. با اینکه خانه را بلدم از اول محل شروع میکنم و نشانی خانه سیمین را از هممحلیانش میپرسم. کسی درست نمیشناسدش. آنهایی هم که میشناسند گمان نمیبرند آنجا، کنارشان زندگی کرده باشد. مغازهداری میگوید: “دانشور که الهیه زندگی میکرد. چرا آمدهای اینجا؟” و مغازهدار دیگری میگوید: “خانه جلال خیابان رهبری است. ما همسرش را نمیشناسیم.”
اسم بنبست را خودشان گذاشتهاند “ارض”؛ یعنی آخر دنیا. جلال این اسم را از روی “لسان ارض” محل دفن پدر و مادر سیمین انتخاب کرده بود، وقتی به پیشنهاد نیما یوشیج، در دزاشیب یا دژآشوب در منطقه شمیران زمینی خرید و سطحی از این بیابان را فروکاست. دانشور هم گفته بود: “ما به خاطر نیما آمدیم این منطقه. گفت اینجا زمینی هست، بیایید بسازید. تقریبا شب و روزمان با نیما بود. صبحها با هم میرفتیم راهپیمایی”. خانه خودش (نیما) سرکوچه رهبری درست ده قدم بالاتر از خانه آلاحمد و دانشور است. مثل خودش خانه نیز از ردیف خانههای کوچه تجاوز کرده و خود را در دل آن انداخته است.
مثل خودش، خانه نیز سر سازگاری با خانههای همردیفِ قدیمی و جدید کنار خودش را ندارد، به دل کوچه آمده، کوچههای باریک شمیران که هنوز چندان تن به قانون شهری امروز تهران ندادهاند. خانه سیمین اما نبش کوچهای بنبست است. خانهای بزرگ با برگ موهایی که دیوار یک طرف را پوشاندهاند. ۶۰ سال پیش آلاحمد در غیاب سیمین آن خانه را ساخت و ۱۶ سال بیشتر ساکن آن خانه نبود، در حالی که سکونت سیمین ۶۰ ساله میشد. با این حال اهالی محل، خانه را به نام جلال میشناسند. خانهای آجری با در و پنجرههای سبز.
ویکتوریا دانشور، خواهر سیمین میگوید: “وقتی سیمین سال دوم ازدواجش رفت تا در دانشگاه استنفورد فوق دکترای زیباییشناسی بخواند، جلال این خانه را با حقوق جمع شده او ساخت. آلاحمد این زمین تجریش را در همسایگی نیما گرفت و با دستهای خودش آن را ساخت. اسم این کوچه را هم خودش گذاشته است”. حالا خانهها هستند، اما صاحبان و همسایگانشان فرسنگها با خاک شمیران فاصله دارند.
آخر دنیا پلاک یک
از خیابان دزاشیب که پایین میروم، خیابان آتشنشانی را میپیچم داخل خیابان رمضانی. قصه، همان قصه عصرهای تنبل تابستانی و گرمای کاهل خیابانهاست. عصر کولرهای روشن و مغازهداران منتظر مشتریانِ بیوقت. با اینکه خانه را بلدم از اول محل شروع میکنم و نشانی خانه سیمین را از هممحلیانش میپرسم. کسی درست نمیشناسدش. آنهایی هم که میشناسند گمان نمیبرند آنجا، کنارشان زندگی کرده باشد. مغازهداری میگوید: “دانشور که الهیه زندگی میکرد. چرا آمدهای اینجا؟” و مغازهدار دیگری میگوید: “خانه جلال خیابان رهبری است. ما همسرش را نمیشناسیم.”
اسم بنبست را خودشان گذاشتهاند “ارض”؛ یعنی آخر دنیا. جلال این اسم را از روی “لسان ارض” محل دفن پدر و مادر سیمین انتخاب کرده بود، وقتی به پیشنهاد نیما یوشیج، در دزاشیب یا دژآشوب در منطقه شمیران زمینی خرید و سطحی از این بیابان را فروکاست. دانشور هم گفته بود: “ما به خاطر نیما آمدیم این منطقه. گفت اینجا زمینی هست، بیایید بسازید. تقریبا شب و روزمان با نیما بود. صبحها با هم میرفتیم راهپیمایی”. خانه خودش (نیما) سرکوچه رهبری درست ده قدم بالاتر از خانه آلاحمد و دانشور است. مثل خودش خانه نیز از ردیف خانههای کوچه تجاوز کرده و خود را در دل آن انداخته است.
مثل خودش، خانه نیز سر سازگاری با خانههای همردیفِ قدیمی و جدید کنار خودش را ندارد، به دل کوچه آمده، کوچههای باریک شمیران که هنوز چندان تن به قانون شهری امروز تهران ندادهاند. خانه سیمین اما نبش کوچهای بنبست است. خانهای بزرگ با برگ موهایی که دیوار یک طرف را پوشاندهاند. ۶۰ سال پیش آلاحمد در غیاب سیمین آن خانه را ساخت و ۱۶ سال بیشتر ساکن آن خانه نبود، در حالی که سکونت سیمین ۶۰ ساله میشد. با این حال اهالی محل، خانه را به نام جلال میشناسند. خانهای آجری با در و پنجرههای سبز.
ویکتوریا دانشور، خواهر سیمین میگوید: “وقتی سیمین سال دوم ازدواجش رفت تا در دانشگاه استنفورد فوق دکترای زیباییشناسی بخواند، جلال این خانه را با حقوق جمع شده او ساخت. آلاحمد این زمین تجریش را در همسایگی نیما گرفت و با دستهای خودش آن را ساخت. اسم این کوچه را هم خودش گذاشته است”. حالا خانهها هستند، اما صاحبان و همسایگانشان فرسنگها با خاک شمیران فاصله دارند.
صفحات گرامافون در موزه سیمین
سپیده طاهری که مسوول جمعآوری وسایل خانه سیمین و از کارشناسان اداره املاک شهرداری منطقه یک است درباره جمعآوری وسایل خانه دانشور و خرید آن از سوی شهرداری، به ما میگوید: “این خانه دو سند به نام جلال آلاحمد و سیمین دانشور داشت که سند آلاحمد نیز دوازده سال پیش به خانم دانشور انتقال پیدا کرد. بعد از مرگ سیمین نیز خانه به تنها ورثهاش ویکتوریا دانشور، خواهر سیمین رسید. این ملک پنج میلیاردی در حال حاضر قسط اولش به مبلغ ۳ میلیارد تومان پرداخت شده است. بعد از رفع شدن مشکلات اوقافی خانه، باقی پول نیز پرداخت میشود.” او در ادامه میگوید: “دختر خوانده سیمین نیز که دختر خواهر فوتشده اوست، ادعاهایی درباره وصیتنامه دانشور داشت که به شکل قانونی قابل استناد نبودند و همینطور نیز به ما ابلاغ نشدند”.
طاهری لیست وسایلی که از خانه دانشور شماره و بستهبندی شده را نشانم میدهد از “قلمدان” گرفته تا پرترههای صورت دانشور با طراحی آیدین آغداشلو و … و لیست عظیم و طویلی از کتابها. قرار است وسایل بعد از بازسازی خانه، به آنجا بازگردانده شود و در هیات وسایل موزه مورد بازدید قرار گیرد. سپیده طاهری میگوید: “از بین این وسایل صفحات گرامافون از همه دیدنیتر بود. صفحاتی که شاید در ایران تنها یک نمونهاش وجود داشته باشد که بعدها در این موزه خواهید دید”. البته آنطور که کارشناسان و نگهبان خانه میگوید، هنوز برای بازسازی و ترمیم خانه تامین اعتبار نشده و کار را شروع نکردهاند و تنها خانه تحویل گرفته شده است.
از کوچه رهبری و پسندیده میگذرم. خانههای قدیمی یکییکی جای خود را به آپارتمانهای بلند با پنجرهها و درهای نردهدار و حفاظدار میدهند. اما خانه جلال هنوز سبز و محکم و بیحفاظ در اطراف خانه پدر شعر نوی فارسی ایستاده تا جزو معدود خانههایی باشد که بافت قدیمی شمیران را پاسداری میکند، چنان که از اولین خانههایی بود که بیابان را شمیران کرد.
منبع: هنر آنلاین
خدا خیربدهد به اهالی محترم مطبوعات و دست اندرکاران رسانه ها که در این آشفته بازار مردم آزار، دارند یواش یواش نقش “رابین هود” را به عهده می گیرند و نقطه امید ملت می شوند، چون گهگاه از سر غیرت و درد، شیپورشان را کوک می کنند برای پاره کردن چرت دولتمردان و”شهرداری مردان” که ماشاءالله از لحاظ ثقل سامعه، کمتر ازدولتمردان نیستند!
طبق قول و قرارهای اولیه، باید این خانه ظرف سه ماه آماده می شد و به عنوان خانه- موزه جلال و سیمین مورد بهره برداری قرار می گرفت، ولی الآن شش ماه گذشته و هنوز شهرداری دست به کارنشده و معلوم هم نیست در چه زمانی دست به کار خواهد شد. به قول قدیمی ها باید به شهرداری چی ها گفت: “با این ریش، می خوای بری تجریش؟”
ازما که گذشت، امیدوارم شما جوان ها زنده باشید و در مراسم افتتاح این پروژه شرکت کنید.
جناب آقای دانایی
وظیفه هر ایرانی است که به حفظ میراث فرهنگی و ادبی سرزمینش اهتمام ورزد
امید است که این بارقه های امید به صبحی روشن در آسمان فرهنگ ایران بینجامد
خانم محترم
ضمن احترام به نظر امیدوارانه حضرت عالی، به اطلاعتان می رسانم که تأخیر شهرداری در احداث خانه- موزه جلال وسیمین رسید به ده ماه. غیر از چشم دوختن به بارقه های امید و اندازه گیری میزان تأخیرهای حضرات، کار دیگری به نظرتان نمی رسد که راهنمایی بفرمایید؟