سید محمد علی جمالزاده – سنگلج
گفتم از سر و وضع و گفتار و کردار و مخصوصا از زبان و لهجهات که به جای برو مثل شمیرانیها «بشنو» نمیگویی چنان میفهمم که گویا اهل شمیران نیستی … گفت اهل کجا میخواهید باشم، اهل دارالخلافه تهران و بچه شیر پاک خورده سنگلج. گفتم مبارک باشد پس درواقع بچه محله میشویم چونکه من هم بچه پاچنار هستم.
تلخ و شیرین، تهران ، انتشارات سخن ۱۳۷۹ ، ۲۴/ یک روز در رستم آباد
در یک چنین محیط گرفته و خفقان آوری که کوه آتشفشان نیم خفتهای را به خاطر میآورد و در یک چنین اوقاتی که گویی آبستن هزار واقعه و فاجعه شوم است خیابان بوذرجمهری را پیموده در یکی از کوچههای تنگ و پرپیچ و خم سنگلج وارد خانهای میشویم از خانههای قدیمی که از چفت و ریزه درش از سکوی آجری و هشتی نیم تاریکی که دارد معلوم است سالهای دراز روی تعمیر و اصلاح به خود ندیده…
تلخ و شیرین:آتش زیر خاکستر،۱۷۹.
تهران: انتشارات سخن، ۱۳۷۹
استاد کرمعلی در تهران ماندگار شد آقا سید حسن برایش در محله سنگلج دکان رزازی آبرومندی دست و پا کرد …هر روز خدا به استثنای روزهای جمعه و عید و عزا از طلوع آفتاب تا غروب آفتاب در دکان رزازی بازار سنگلج یکتا پیرهن و یکتا تنبان با پاهای برهنه و سر برهنه در حالی که گرد و غبار برنج بر سر تا پایش نشسته است با پادنگ دراز و فرسوده ای که گردن شتر قربانی را به خاطر می آورد بالا می رود و پایین می آید و صدای مرتب و یکنواخت پادنگ مانند صدای ثانیه شمار عمر در زیر سقف بازار به آینده و رونده اعلام می دارد اولاد آدم باید یک لقمه نان و یک جرعه آب را با کد یمین و عرق جبین به دست بیاورد و با هزار خون دل بخورد و بیاشامد
قصه های کوتاه برای بچه های ریش دار:نان و دندان، ۲۰۰-۲۱۰، تهران: انتشارات سخن، ۱۳۸۰
دیدگاه خود را ثبت کنید
Want to join the discussion?Feel free to contribute!