مطالب توسط لیلا سید قاسم

گزارش گاردین از مرگ تهران قدیم

تخریب بافت تاریخی تهران مورد حساسیت خیلی‌هاست اما ظاهرا آنهایی که باید نسبت به این موضوع حساس نیستند چرا که با روند رو به رشد از بین رفتن آثار تاریخی شهری در تهران هستیم. هر چند در گذشته صداهایی از متولی اصلی این موضوع یعنی میراث فرهنگی شنیده می‌شد اما مدتها دیگر از میراث فرهنگی […]

جلال آل احمد – بیمارستان راه آهن

اسد بیش از پنج روز به فکر مادرش نبود. و وقتی به کرمان رسیدند بی کاری و در به دری، کارهای بزرگتری را به پیشباز او می فرستاد. فقط دلش از این می سوخت که چرا مادرش چهار ساعت پس از حرکت دسته آنها از تهران، در همان بیمارستان راه آهن جان داده بود و […]

صادق هدایت – کوچه حمام وزیر- میرزا محمود وزیر(خیابان شهید جاویدی)

سید نصرالله پس از هفتاد و چهار سال زندگی یکنواخت و پیمودن روزی چهار مرتبه کوچه حمام وزیر از خانه به اداره و از اداره به خانه اولین بار بود که مسافرت به خارجه آن هم هندوستان برایش پیش آمده بود. دو ماه بعد در کوچه حمام وزیر جمعیت انبوهی دور مجسمه سید نصرالله ایستاده […]

گلی ترقی – شهرستانک

آخرین ماه تابستان، داغ تر از ماه های دیگر، سنگین و کند و تنبل می گذرد و هیچ اتفاق تازه ای نمی افتد. رفتن به شهرستانک- برنامه ییلاق تابستانی- امسال تعطیل شده و پدر آن چنان گرم کار و سیاست و وکالت است که دقیقه ای برای ما وقت ندارد.

گلی ترقی – ساندویج فروشی آندره

پیداست که خیال خانه رفتن ندارد. عاشق خیابان گردی است. تا ساندویچ فروشی آندره با هم می رویم. یکی یک ساندویچ الیویه می خریم و گاز زنان به راهمان ادامه می دهیم. گرم حرف زدن هستیم که چشممان به بانو خانم می افتد. سالاد الیویه توی گلویم گیر می کند. یک ساعت پیش از شروع […]

گلی ترقی – دبیرستان انوشیروان دادگر

دبیرستان زردشتی انوشیروان دادگر.ساعت هشت صبح است. صف بسته ایم- صفی درهم و نامنظم- و سرود دبیرستان را می خوانیم: انوشیروان خسرو دادگر… باقی اش یادم نیست. بانو خانم ناظم دبیرستان است. دشمن ما کلاس هشتمی هاست. به نظر او، ما یک مشت دختر بی حیای افسارگسیخته ایم و آدم بشو نیستیم.

صادق هدایت – مطبعه بهار دانش

فقط یک رفیق درست حسابی گیرم آمد، اونم هوشنگ بود… حالا تو آسایشگاه مسلولین خوابیده تو مطبعه «بهار دانش» بغل دست من کار می کرد. یک مرتبه بیهوش شد و زمین خورد. احمق روزه گرفته بود. دلش از نا رفت. بعد هم خون قی می کرد. از اونجا شروع شد. چقدر پول دوا و درمان […]

صادق هدایت – کافه گیتی

فقط یک رفیق درست حسابی گیرم آمد، اونم هوشنگ بود… حالا تو آسایشگاه مسلولین خوابیده تو مطبعه «بهار دانش» بغل دست من کار می کرد. یک مرتبه بیهوش شد و زمین خورد. احمق روزه گرفته بود. دلش از نا رفت. بعد هم خون قی می کرد. از اونجا شروع شد. چقدر پول دوا و درمان […]