ملک الشعرا بهار – حمام های قدیمی تهران
افتاد به حمام، رهم سوی خزینه
ترکید کدوی سرم از بوی خزینه
من توی خزینه نروم هیچ و ز بیرون
مبهوت شوم چون نگرم سوی خزینه
چون کاسۀ «بزقرمۀ» پرقرمۀ کمآب
پر آدم و کمآب بود توی خزبنه
گه آبی و گه سبز شود چون پرطاوس
آن موج لطیفی که بود روی خزینه
گر کودک بیمو ز خزینه بدر آید
پرپشم شود پیکرش از موی خزینه
موی بدن و چرک و حنا و کف صابون
آبی است که جاری بود از جوی خزینه
چون جمجمۀ مردۀ سی روزه دهد بوی
آن خوی که چکد از خم ابروی خزینه
سرگین گرو از عطر برد، گر بگشاید
عطار سپس دکه به پهلوی خزینه
با جبهۀ پرچین و لب عربدهجویش
گرم و تر و چسبنده بود خوی خزینه
از لای کش احوال دل خستۀ او پرس
چون رنگ طبیعی پرد از روی خزینه
پیکر شودش زرد به رنگ مگس نحل
هرکس که برون رفت ز کندوی خزینه
دیوان اشعار، ۲۶۹،تهران: انتشارات نگاه، ۱۳۹۰
دیدگاه خود را ثبت کنید
Want to join the discussion?Feel free to contribute!