سید محمد علی جمالزاده – خیابان اسلامبول
دخترم تو خیاط خانه بالای خیابان اسلامبول نزدیکی های سفارت کار می کرد راه خیلی دور بود و باید پیاده برود و پیاده برگردد هر روز ناهارش با خودش می برد که همانجا بخورد غذا شکم پرکن بود اما قوتی نداشت و اساسا بنیه اش هم از اول ضعیف بود. کم کم قوایش تحلیل رفت تا آنکه روزی دیگر افتاد که افتاد و دیگر نتوانست برخیزد
آسمان و ریسمان، تهران: انتشارات سخن، ۱۳۷۹، نیکوکاری،۲۸۵
پس از تعطیل ادارات کارمندان دولت در کوچه ها و خیابان های طهران ولو بودند و اسمش را تفریح می گذاشتند سر پیچ خیابان استانبول میرزا تقی خان رفیق دیرینه اش جعفرقلی را دید که مانند سگ چهارچشم، چشم چرانی می کرد.
آسمان و ریسمان، تهران: انتشارات سخن، ۱۳۷۹، غمخواران ملت،۵۳
کرمعلی هنوز خود را لوطی و مشتی تمام عیار خاک شیراز می دانست و با قبا و تنبان تازه ای که در تهران از بازار سمسارها خریده بود نونوار شده با یک نوع افاده و خودنمایی در خیابان اسلامبول قدم می زد که گذارش به یک مغازه شیک و پیک میوه فروشی می افتد
قصه های کوتاه برای بچه های ریش دار، تهران: انتشارات سخن، ۱۳۸۰، نان و دندان، ۱۹۷
دیدگاه خود را ثبت کنید
Want to join the discussion?Feel free to contribute!