سید محمد علی جمالزاده – میدان کاه فروش ها
غلامعلی گفت یکراست به میدان کاه فروشها رفتم و سراغ دکان علافی را گرفتم و ناگاه در کنار دکانی چشمم به کلثوم افتاد که پشت به دیوار در گوشه ای به روی خاک نشسته و بقچه اش را در بغل گرفته بی حال و بی رمق به آینده و رونده نگاه می کرد
آسمان و ریسمان، تهران: انتشارات سخن، ۱۳۷۹، مرد اخلاق،۱۹۷
در نزدیکی میدان کاه فروش ها بیوه زن بی کس و کار بیچاره پنجاه و شش هفت ساله ای زندگی می کرد به نام حبیبه سلطان.شوهرش به نام مشتی قنبر علی از اهالی دهی از دهات اطراف نطنز وقتی هنوز زنده و برازنده بود در بازار پاچنار دکان دوغ فروشی پاک و پاکیزه ای داشت.
قصه های کوتاه برای بچه های ریش دار، تهران: انتشارات سخن، ۱۳۸۰، نوروز و عیدی خاله خداداد، ۷۳
دیدگاه خود را ثبت کنید
Want to join the discussion?Feel free to contribute!