مطالب توسط لیلا سید قاسم

احمدرضا احمدی – بیمارستان پارس

ما که به بیمارستان رفتیم مرخص شده بود. سبد حصیری برده بودیم تکه‌های مهربانی گل آلاله گوشه‌های موسیقی ایرانی و یک روح هراس زده را در سبد بریزیم در میان شاعران پخش کنیم. بیمارستان پارس در بولوار کشاورز بود. خانه حقوقی در دارآباد شمیران بود. همسرش در نیمکت‌های خیابان بولوار کشاورز کبوتران را پناه می‌داد. […]

صادق هدایت – دروازه یوسف آباد

تنگ غروب بود که از دم دروازه یوسف آباد رد شد. به دایره پرتو افشان ماه که در آرامش این اول شب غمناک و دلچسب از کرانه آسمان بالا آمده بود نگاه کرد. خانه های نیمه کاره، توده آجرهایی که روی هم ریخته بودند، دورنمای خواب آلود شهر، درختها،شیروانی خانه ها، کوه کبود رنگ را […]

صادق هدایت – شاه عبدالعظیم

آیا راست است ؟ .. آیا ممکن است ؟ آنقدر جوان، آنجا در شاه عبدالعظیم ما بین هزاران مرده دیگر ، میان خاک سرد نمناک خواب دیده … کفن به تنش چسبیده ! دیگر نه اول بهار را می بیند و نه آخر پائیز را و نه روزهای خفه غمگین مانند امروز را …

احمدرضا احمدی – میدان بهارستان

از میدان بهارستان صدای تیراندازی به خانه ما در خیابان ایران می‌رسید. هوای تهران ابری بود سی تیر بود. ما در کوچه با ترس راه می‌رفتیم…….خطابه‌ای را شنیدیم که باد به خانه ما آورده بود. صدای تیراندازی در میدان بهارستان تا غروب ادامه داشت. ما کودکان قصه‌های سفرهای دریایی را می‌خواندیم ما نیاز داشتیم صدای […]