خیابان استانبول

گلی ترقی – خیابان اسلامبول

مردم به جان هم افتاده اند و یک عده به طرفداری از شاه مصدق ها را به باد کتک گرفته اند. ارتش وارد خیابان ها شده و به توده ای ها تیراندازی کرده است.چند ساعت بعد سرو صدای خیابان اسلامبول فرومی نشیند. خانه مادربزرگم در خیابان سی متری است. مادرم آنجاست. از جواد آقا خبری نیست.گل مریم با من می آید. بدو بدو خود را به خانه مادربزرگم می رسانیم.آدم هایی را می بینیم که میز و صندلی و چلچراغ روی سر گرفته اند و می روند. می شنویم که خانه دکتر مصدق را غارت کرده اند

دو دنیا: گلهای شیراز، ۱۲۰-۱۲۱، تهران: انتشارات نیلوفر،چاپ سوم ۱۳۸۳،

خیابان های اسلامبول و لاله زار دو جاده بهشتی ست که از میان خواب و خیال های ما عبور می کند و پر از وعده های کیف آور و اتفاق های مسحورکننده است: مغازه های پوشاک(لباس های زیر زنانه، بدن نما، با زرق و برق و تور و منگوله)، سینماها، عکس های هنرپیشه های فرنگی، کوچه برلن و سروصداهایش، لات ها، متلک ها، نیشگون ها، و کتابفروشی معرفت ته خیابان لاله زار مرکز شعر و ادبیات دنیا، آن همه کتاب، آن همه کلمه، آن همه فکر، آن همه خوشبختی! کلافه و گیج و دستپاچه ایم و برای بزرگ شدن عجله داریم.

دو دنیا:گلهای شیراز، ۹۶، تهران: انتشارات نیلوفر،چاپ سوم ۱۳۸۳

روز بعد آقای آران آمد تاکسی گرفتیم و رفتیم خیابان اسلامبول. نان خامه ای و لیموناد خوردیم. خاله جون نان خامه ای خودش را برای من کنار گذاشت. یکی هم برای گوهر خریدیم. یکی هم برای گربه کچل. یک دستم توی دست آقای آران بود و یک دستم توی دست خاله جون. آقای آران یک شلوار خاکستری و یک پیراهن آبی برایم انتخاب کرد.

فرصت دوباره: آن یکی، ۱۱۶، تهران: انتشارات نیلوفر،چاپ اول ۱۳۹۳

خیابان اسلامبول پر آدم است. پرتقال فروش های ترک داد می کشند و دستفروش های دوره گرد و گداهای کور و کچل جلوی آدم را می گیرند.

خاطره های پراکنده: خانه مادربزرگ،۵۹ ، تهران:چاپ ششم. انتشارات نیلوفر. ۱۳۸۷

من عاشق خیابان اسلامبول هستم. بوی ماهی و قهوه و تخمه داغ و عطر و پودر فرنگ که به دماغم می خورد گرم و شل و خواب آلود می شوم و تنم از خوشی کش و قوس می آید. حس می کنم بزگ شده ام و تمام مردهای خیابان اسلامبول عاشقم هستند

خاطره های پراکنده: خانه مادربزرگ،۶۱ ، تهران:چاپ ششم. انتشارات نیلوفر. ۱۳۸۷

گاهی وقت ها زنگ خیاطی یا شرعیات، از مدرسه در می رویم و سری به خیابان اسلامبول می زنیم. از مغازه های شیرینی فروشی توت خشک و آب نبات کشی می دزدیم و پا به فرار می گذاریم

خاطره های پراکنده: دوست کوچک ،۲۹ ، تهران: چاپ ششم. انتشارات نیلوفر، ۱۳۸۷

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

Want to join the discussion?
Feel free to contribute!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.