سیمین بهبهانی – ارگ تهران
خانه طفلیم دبستانم یادگاران خاطرآرا هست همت آباد و باغ ملی و ارگ دایه و بازی و تماشا هست
حمیده نوح پیشه هستم، دانش آموخته دکتری از دانشگاه تهران در رشته زبان و ادبیات فارسی. دوره کارشناسی و کارشناسی ارشد خود را نیز در دانشگاه تهران گذرانده ام. در سال 1378 مدال طلای المپیاد ادبی دانش آموزی را کسب کردم و سال 1383 نیز نفر اولِ المپیاد ادبی دانش جویی شدم. سابقه تدریس در دانشگاه تهران و دانشگاه خواجه نصیرالدین طوسی را دارم. به بلاغت فارسی، زبانشناسی، شعر فارسی و به ویژه غزل های سعدی شیرازی علاقه مند هستم؛ اما از آنها بیشتر دوست دارم که بتوانم گامهای جدیدی در راه اعتلای زبان و ادبیات فارسی و فرهنگ ایرانی بردارم و آن را به شایستگی به جوانان و نسل آینده ایران عزیز بشناسانم. من و دوستانم تصور می کنیم که طرح ها و پروژه های میان رشته ای در زمینه های مختلف مثل ادبیات و تاریخ، ادبیات و گردشگری یا ادبیات و علوم اجتماعی و به نوعی کاربردی کردن ادبیات مجال مناسبی است برای علاقه مند کردن عموم مردم به فرهنگ و زبان و ادبیات فارسی. تهیه نقشه ادبی برای تمام ایران از آرزوهای بزرگ من است که امیدوارم بتوانم با یاری دوستانم روزی به آن جامه عمل بپوشانم.
خانه طفلیم دبستانم یادگاران خاطرآرا هست همت آباد و باغ ملی و ارگ دایه و بازی و تماشا هست
خانه طفلیم دبستانم یادگاران خاطرآرا هست همت آباد و باغ ملی و ارگ دایه و بازی و تماشا هست
اینک ای رستم زمانه ما لاشخواران پست مرده پرست می کشندت ز شهر دوش به دوش می برندت به گور دست به دست
لحظه بیکران بهترین لحظه ها روزها سال ها را با تمام جوانی روی این پله های بلند و قدیمی زیر پا می گذارم بین بیداری و خواب روبروی تو در لحظه ای بیکران می نشینم . . . راستی باز هم می توانم بار دیگر از این پله ها خسته بالا بیایم تا تو را […]
با اصرار برم داشت برد دیدن مسگرآباد قبل از عروسی مان. عین این که می رویم به دیدن موزه گلستان من اصلا آن وقت نمی دانستم مسگرآباد چیست و کجاست … آن روز من هم که بلد نبودم. شوفر اداره شان بلد بود و من مثلا مترجم بودم. هی از آداب کفن و دفن می […]
عصر یک روز وسط هفته بود. آفتاب پشت کوه فرو می رفت و گرمی هوا می نشست. زن و شوهر سلانه سلانه تا تجریش قدم زدند. آنجا هاجر از اتوبوس شهر بالا رفت و شوهرش جعبه آینه به گردن راه نیاوران در پیش گرفت.
عصر یک روز وسط هفته بود. آفتاب پشت کوه فرو می رفت و گرمی هوا می نشست. زن و شوهر سلانه سلانه تا تجریش قدم زدند. آنجا هاجر از اتوبوس شهر بالا رفت و شوهرش جعبه آینه به گردن راه نیاوران در پیش گرفت.
بیش از سه روز نتوانستند امام زاده قاسم بمانند. هاجر صبح روز چهارم دوباره بغچه خود را بست و گیوه نویی را که وقتی می خواستند به این ییلاق سه روزه بیایند به چهار تومان و نیم از بازار خریده بود ور کشید و با شوهرش عنایت الله به راه افتاد. اتوبوس مثل برق جاده […]
کمی دختر آرام شد شاهزاده هم مصلحت را در آن دید که برای ازدیاد آرامش خاطر او قدری عقب برود سپس به دختر اظهار کرد چرا بدون جهت می خواهی فریاد کنی من تو را برای اولین روز در خیابان ناصریه دیدم و از همان ساعت دل به تو باختم.
عصر ماه رمضان بود صحت خبر سقوط کابینه کاملا معین شده .محبوسین از وقایع مطلع گردیده سپس با کالسکه و درشکه های متعدد به طرف مجلس حرکت داده شدند.