محمد علی سپانلو – مخبرالدوله
محله ها جا عوض می کنند پامنار به پاریس می آید نواب به مخبرالدوله می رسد تا «امیر خواتین» با اسب سفید وحشی از آن بگذرد چه بود صحبت این پایتخت؟ غرغر دودآلودی از گلوی غول خجول
حمیده نوح پیشه هستم، دانش آموخته دکتری از دانشگاه تهران در رشته زبان و ادبیات فارسی. دوره کارشناسی و کارشناسی ارشد خود را نیز در دانشگاه تهران گذرانده ام. در سال 1378 مدال طلای المپیاد ادبی دانش آموزی را کسب کردم و سال 1383 نیز نفر اولِ المپیاد ادبی دانش جویی شدم. سابقه تدریس در دانشگاه تهران و دانشگاه خواجه نصیرالدین طوسی را دارم. به بلاغت فارسی، زبانشناسی، شعر فارسی و به ویژه غزل های سعدی شیرازی علاقه مند هستم؛ اما از آنها بیشتر دوست دارم که بتوانم گامهای جدیدی در راه اعتلای زبان و ادبیات فارسی و فرهنگ ایرانی بردارم و آن را به شایستگی به جوانان و نسل آینده ایران عزیز بشناسانم. من و دوستانم تصور می کنیم که طرح ها و پروژه های میان رشته ای در زمینه های مختلف مثل ادبیات و تاریخ، ادبیات و گردشگری یا ادبیات و علوم اجتماعی و به نوعی کاربردی کردن ادبیات مجال مناسبی است برای علاقه مند کردن عموم مردم به فرهنگ و زبان و ادبیات فارسی. تهیه نقشه ادبی برای تمام ایران از آرزوهای بزرگ من است که امیدوارم بتوانم با یاری دوستانم روزی به آن جامه عمل بپوشانم.
محله ها جا عوض می کنند پامنار به پاریس می آید نواب به مخبرالدوله می رسد تا «امیر خواتین» با اسب سفید وحشی از آن بگذرد چه بود صحبت این پایتخت؟ غرغر دودآلودی از گلوی غول خجول
محله ها جا عوض می کنند پامنار به پاریس می آید نواب به مخبرالدوله می رسد تا «امیر خواتین» با اسب سفید وحشی از آن بگذرد چه بود صحبت این پایتخت؟ غرغر دودآلودی از گلوی غول خجول
افتادیم از اصل نیفتادیم با این مردم غریب که حتی یک لحظه نمی دانند بر روی چه پا گذاشتند کجاست لاله زار ما، سرکار
چه ظهری که سایه رکس را به راغه برگرداند مسدود کند ورودی ایران را ،با آجر قزاقی بنویسد بالای در البرز: پارکینگ، ظرفیت تکمیل از اسب
چه ظهری که سایه رکس را به راغه برگرداند مسدود کند ورودی ایران را ،با آجر قزاقی بنویسد بالای در البرز: پارکینگ، طرفیت تکمیل از اسب
بشنو صدای واگن اسبی نزدیک می شود بشنو مکالماتی که هیچ حرف شان به تو مربوط نیست: گفتم چه داری در بغل گفتا کتاب پر غزل گفتم بخوان ای گورزا گفتا ندارم در بغل ای زلف تو رنگ شبق عشقت به قلبم تق تتق ای نازنینک دلبرم مهتاج من تاج سرم شهری برایت می خرم […]
بشنو صدای واگن اسبی نزدیک می شود بشنو مکالماتی که هیچ حرف شان به تو مربوط نیست: گفتم چه داری در بغل گفتا کتاب پر غزل گفتم بخوان ای گورزا گفتا ندارم در بغل ای زلف تو رنگ شبق عشقت به قلبم تق تتق ای نازنینک دلبرم مهتاج من تاج سرم شهری برایت می خرم […]
بلوار میرداماد با لحظه های آزاد پنجاه سال دیگر از ما می آورد یاد در روزهای رنگین
همیشه در دل ماه کوهی همیشه زاغی در بند است همیشه خود را در پنبه و گلاب می آراید مزاج داشتن و خون ما دماوند است
دخترم تو خیاط خانه بالای خیابان اسلامبول نزدیکی های سفارت کار می کرد راه خیلی دور بود و باید پیاده برود و پیاده برگردد هر روز ناهارش با خودش می برد که همانجا بخورد غذا شکم پرکن بود اما قوتی نداشت و اساسا بنیه اش هم از اول ضعیف بود. کم کم قوایش تحلیل رفت […]